۲۰ آذر ۱۳۹۶
ابراهیم نبوی
ستون پنجم
پارادوکس | قهرمان مرده است
تصویر از متن ایتالیایی کتاب پارادوکس ابراهیم نبوی است با طراحی رضا عابدینی، الزاما متن ایتالیایی ترجمه متن فارسی نیست.
قهرمانان بزرگ
قهرمانان بزرگ و دلسوزی در تاریخ هستند که با مرگشان به بشریت خدمت میکنند، شاید به این خاطر که با زندگیشان نمیتوانند خدمتی به بشریت کنند.
چون باد با قدی بلند…
قدش بسیار بلند بود. دستهای بزرگی داشت. پاهایش بسیار قوی بود. وقتی گام برمیداشت زمین زیر پایش تکان میخورد. وقتی شمشیرش را به تن دشمنانش میزد آنها تکه تکه میشدند. ریشش تا کمرش میرسید. اسبش مثل باد تند میرفت. او همه نانش را به مردم گرسنه میداد و خودش همیشه گرسنه میماند. مردم او را بسیار دوست داشتند. مردمی که قدشان کوتاه بود. دستهای کوچکی داشتند. پاهایشان از ترس میلرزید. وقتی راه میرفتند مواظب بودند پایشان به چیزی برخورد نکند. از شمشیر میترسیدند. مردمی که اسب نداشتند.
به جای ما بمیرید
ما به قهرمان احتیاج داریم. او به جای ما میجنگد. به جای ما حرف میزند. به جای ما فداکاری میکند. به جای ما میمیرد و و وقتی مرد، به یک قهرمان تازه احتیاج داریم، قهرمانی که بهجای ما بجنگد و بهجای ما فداکاری کند، و ما در خانه بنشینیم و چای بخوریم و به همه قهرمانانی که از وحشت مرگ دست از قهرمانی برداشتند، تف و لعنت بفرستیم.
فلسفه و اسطوره
حتما اگر پادشاهان گذشته به جای زور گفتن با مردم حرف میزدند، اسطورههای ما هم به جای اینکه پهلوان باشند فیلسوف میشدند.
كمدي تراژيک
قهرمانان از دور تراژدياند و از نزديك كمدي. به همین دلیل اكثر آدمهايي كه فداكاريهاي بزرگ ميكنند، در زندگي عادي احمق به نظر ميرسند.
شجاعت
يكي از دشوارترين كارهاي جهان تعيين مرز شجاعت و خريت است.
جلادها
حتي جلادها هم وقتي به تاريخ فکر میکنند، خودشان را در نقش قهرمان ميبينند.
نوع خطر
فراركردن در اين كشور فقط باعث ميشود نوع خطري كه شما را تهديد ميكند، عوض شود.
خطر در کنار ماست
خطر همیشه بیخ گوش ماست، اما معمولا وقتی محکم خورد توی سرمان آن را باور میکنیم.
فرارنکنید، برگردید
فراركردن در سایه دیکتاتوری بيهوده است. هرگز در ميدان مين ندويد.
دترمینیزم تاریخی
دانشجوی فقیری بود، شد طرفدار سوسیالیزم.
وارد یک شرکت دولتی شد و بتدریج گرایشات سوسیال دموکراتیک پیدا کرد.
بعد سهام بورس را خرید و موفق شد شرکتی تاسیس کند و وارد حزب لیبرال شد.
در اثر یک موفقیت تجاری میلیونر شد و شد طرفدار سرمایه داری.
آنقدر پولدار شده بود که در تعیین وزرا نقش داشت، با یک حزب راست رابطه برقرار کرد.
در اثر یک اشتباه ورشکست شد و همه ثروتش را از دست داد و یک حزب سوسیالیست تندرو تاسیس کرد.
عدالت
آنها جمع شدند و براي رسیدن به عدالت حكومت تشكيل دادند، بعداً براي حفظ همان حكومت مانع اجراي عدالت شدند.
چپ و راست
درگيري ميان چپ و راست گسترش يافت. چپها بتدريج تجديد نظر كردند و راست شدند و راستها بتدريج تجديد نظر كردند و چپ شدند، درگيري ادامه يافت.